محل تبلیغات شما
چیزی باید بنویسم، چیزی؛ وگرنه مرگِ در حنجره من را خواهد کشت. بی‌نهایتْ سرد است. همه‌جا را توده‌ای خاکستری فراگرفته است. از شعر کاری ساخته نیست و در سر چیزی است که کار شعر را ساخته است. اخبار ترسناک است و تلویزیون مرگ را نشان می‌دهد. در خیابان کسی نمی‌خندد. جایی، آدم گاهی می‌رسد که نمی‌تواند سکوت نکند. فروشنده جز این‌که پول را بگیرد و کالا را تحویل بدهد کاری نمی‌کند و رانندۀ تاکسی مانده حالا چه بگوید.

نخستین روزی که مردم

انتشار داستان کوتاه من در ماهنامۀ تجربه

داستانِ «هم‌شهری» به بخش نهایی فستیوال داستان‌نویسی بانه راه یافت.

کاری ,ساخته ,چیزی ,خون ,شعر ,فروشنده ,سکوت نکند ,نمی‌تواند سکوت ,که نمی‌تواند ,می‌رسد که ,نکند فروشنده

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها